علي جدي







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





شعر طنز ××× شعر هاي عاشقانه×××شعر درس ها

 

 شعر طنز

سرمشق های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

 

گل كردن لبخندهای همكلاسی

دریك نگاه ساده حتی یادمان رفت

 

ترس ازمعلم حل تمرین پای تخته

آن زنگهای بی كلك را یادمان رفت

 

راه فرار از مشق های توی خانه

ای وای ننوشتیم آقا، یادمان رفت

 

آن روزها را آنقدر شوخی گرفتیم

جدّیت تصمیم كبری یادمان رفت

 

شعرخدای مهربان راحفظ كردیم

یادش بخیر،امّا خدارا یادمان رفت

 

در گوشمان خواندند رسم آدمیّت

آن حرفها را زود امّا یادمان رفت

 

فردا چكاره میشوی موضوع انشا

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

 

دیروز تكلیف آب بابا بود و خط خورد

تكلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

شعر هاي عاشقانه

شعر درس ها

از جمع من تا ضرب تو                            راهي به جز تفريق نيست

 

دلخوش به مجذورم نكن                            اينجا مگر تقسيم نيست

 

به راديكال عشق بيا                                          تا بشكند توان من

 

چيزي نچرخد بهتر است                            سينوس من آلفاي تو

 

واي دو اگر عاشق شود                       بي پرده ايكس دو ميشود

 

چيزي شبيه معجزه                                     با جذر ممكن ميشود

 

گر ايكس داري در سوال                          جايي براي ترس نيست

 

در انتهاي مسئله                                     ديگر مجال بحث نيست

 شعر عاشقی

 

عاشقی حس قشنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی سختی و تنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی حس خدایی‌ست، به هنگام فراق

 عاشقی یک گل سنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی حس جدایی‌ست به هنگام وصال

 عاشقی حس دو رنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی راز عجیبی‌ست به هنگام نیاز

 عاشقی پستی و ننگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی خواهش روح است تمنای روان

 عاشقی ناله‌ی چنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی لمس دو دست است تماشای صدا

 عاشقی مکث و درنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی دادن خون است فداکردن جان

 عاشقی تیر و خدنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی رقص خیال است مناجات نگاه

 عاشقی جام شرنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی حیله و مکر است فریبنده و کور

 عاشقی خوی پلنگی‌ست، خدا می‌داند

 عاشقی هجرت معشوق، پریدن، پرواز

 عاشقی حس قشنگی‌ست، خدا می‌داند

شاعر: ولی بریم نژاد

 

چند تا شعر عاششقانه براي عاشقان عزيز

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی
عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام …. ‌

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این
عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

از : محمد علی
بهمنی

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند

از : کاظم
بهمنی

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی
عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط علی در 13:59 | |